سخـــــن عشـــــق

. سخن عشـق ِ تو بی آن که برآید به زبـانم/ رنگ ِ رخسـاره خبر می دهد از سرِّ نهـانم /گـاه گویم که بنالـم ز پریشانی حـالم/ بـاز گویم که عیانست چه حاجت به بیـانم! . .

سخـــــن عشـــــق

. سخن عشـق ِ تو بی آن که برآید به زبـانم/ رنگ ِ رخسـاره خبر می دهد از سرِّ نهـانم /گـاه گویم که بنالـم ز پریشانی حـالم/ بـاز گویم که عیانست چه حاجت به بیـانم! . .

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۰ ثبت شده است

به فرهیختگان خبر دهید

سفیر منتشر شد

شما میتوانید فایل این نشریه را دریافت کنید

 http://www.islamupload.ir/user_uploads/iumehran29349a7/25-4.pdf

منتظر نقد و پیشنهادهاتون هستیم

 

۴ نظر ۲۶ آذر ۹۰ ، ۱۱:۲۵
مهران شیخی
هی ما میخواهیم کم بنویسیم تا اینقد دوستان بهمون تیکه نندازند تو جلسات هی نگن یچی یاد گرفت سریع رفت سراغش آقا  نمیشه . مگه این قلمم میذاره(حالا نیست خیلی هم شیواست!!!)

جلسه 702 تمام شده بود ساعت حدود هشت بود سوار موتورم شدم داشتم میومدم خونه و فکر میکردم به موضوعات مطرح شده در جلسه  تا رسیدم به موضوع خاطره نویسی تو وبلاگ ( بماند تیکه های دوستان: مهران و موتورش و...)

گفتم با خودم طرح جالبیه میشه باهاش تو بحث وبلاگ زندگی اسلامی را ترویج داد حالا نه اینکه من زندگیم کاملا اسلامیه نه اما اولا با نوشتن خاطرات –درسته همشو نمینویسیم-حتی ممکنه کارهایی را که از نظر اسلامی مورد داره را ترک کرد و این خودش یجور  خودسازیه مدرنه  و دوما ترویج اون به کساییه که شاید اصلا به این نوع زندگی کردن نیندیشیدن بگذرم تو همین فکرها بودم یکم مرور کردم گفتم من که از خودم بخوام شروع کنم واویلاست بماند قبل اینکه بیام طرف خونه داشتم میرفتم طبقه بالا دیدم اتاق یک مسئول که دوستمه بازه بلند داد زدم باید افتخار کنه ... که رسیدم جلو در اتاق دیدم وای چه کردم جلسه رسمی مام با اون صدا بلند همه زده بودند زیر خنده بگذریم به نظرم طرح جالبی اومد  رسیدم خونه طبق معمول گوشیمون زنگ خورد

۳۱ نظر ۲۱ آذر ۹۰ ، ۱۱:۱۲
مهران شیخی
همیشه با خودم میگم چرا این رسم شده که قبل از شهادت حضرت ارباب عزاداری میکنیم اما بعد از عاشورا که اوج مصائب آن حضرت است این عمل به طور قابل ملاحظه ای نادیده گرفته میشود . دلیل خاصی هم برای این کار پیدا نکردم جز یک رسم سنتی قدیمی و نام گذاری دهه اول محرم به نام یاران آن حضرت  .

با خودم دارم این فکرو میکنم که این رسم ها چطوری گذاشته میشه و چطور موندگار میشه

به نتایجی هم رسیدم که اولا دلایل قومیتی بوده دوما به اقتضای زمان و مکان بوده سوما خوده رسم بوده و...

شاید بگید خیلی خودمو بزرگ میبینم اینجور حرف میزنم البته که خودم تکذیب میکنم اینو چون من خاک پای نوکرای اباعبدلله هم نیستم اما دنبال اینیم که این رسم را جا بندازیم در دهه دوم هم عزاداری ها تشکیل بشه نه این که الان نیست هست اما قابل مقایسه با دهه اول نیست . این را هم میدونم که چون اون دهه اولش یه شور ایجاد میکنه با اومدن محرم و کم کم به اوج میرسه در عاشورا اما از عاشورا به بعد این چنین خصوصیتی نداره اما باید یه راهکار بالاخره پیدا کنیم برای این با هم .

من خودم که توان برپایی مراسم برا حضرت را در حد قابل قبول ندارم اما اگه داشتم مطمئنا میگذاشتم در دهه دوم .

شنیدم مداحان هم جلسه ای را در  این رابطه گذاشتن اما خبر ندارم از خروجی کارشون .

منتظر پیشنهادهاتونم در رابطه با این موضوع که ایشالله راه گشا باشه برای یک سنت حسنه

۱۲ نظر ۱۶ آذر ۹۰ ، ۱۱:۵۷
مهران شیخی
من یه رو سیاه بیش نیستم . خدا قسمت کرد نصیب ما شد که میزبان شهید گمنامی باشیم که گمنام اومد و گمنام رفت. 
من یه موتور قراضه دارم که همیشه کارامو با اون انجام میدم و همیشه ازش راضیم اما دیشب به خودم میگفتم چرا باید من موتور داشته باشم و نتونم بشینم عقب آمبولانس پیش شهید. دلم تو آمبولانس بود . ما دو نفر بودیم که رفتیم دنبال شهید . اینجاهاست که اون اخلاصه اون تقوا اون معرفته خودشو نشون میده ما که وضعمون مشخصه موندیم با موتورمون اما خوش بحال حاج احمد آقا که طلبیدش و رفت پیش شهید خلوت کرد .

در مورد اینکه خواهران گله میکنن از برادران خوبه بدونین برنامه ای که ما قبلش ریختیم این بود تا زمان روضه قسمت برادران  باشن وقت سینه زنی بنیا پیش خواهران تا اخر مراسم. اولا که موقع آوردن برنامه عوض شد برنامه مارو خراب کرد چون جا دیگه مراسم باید میبردن شهید را و انصافا اگر داخل قسمت خواهران میاوردیم دیگه بیرون نمیومد شهید ما هم که قول داده بودیم. این را هم در نظر بگیرید که شهید واسطه فیض است و هرچه بیشتر مردم ببیننش بهتر است پس باید مراسم بعدی هم میرفت. 

حالا براتون دیده هامو از اولی که رفتیم دنبال شهید میگم . من که حسابم مشخصه اما شما اگه دوست داشتین دعایی در حقم بکنین تا خدا ...

ساعت 7.20دقیقه بود که رسیدیم جلو حسینیه ثارلله با حاج احمد آقای گل . آخرای مراسم بود و همه گرم عزاداری و گریه بودند تا چشمم افتاد به روی سن و تابوت رو دیدم در جا قفل کردم با خودم داشتم میگفتم خدا من کجا اینجا کجا . معلوم نیست چه کار خیری کردیم تو این چند روزه که اینقدر روزی بهمون دادی آخه دوستان ساعت 4بعداز ظهر بود که پرچمهای گنبدهای کربلا اول از همه رسید دست من و حاج احمد عرب باهم رفتیم تو حوزه صفایی کردیم داغ کرده بودم درجا خشکم زده بود 

چون که کیفم مثل همیشه همراهم بود انتظامات سالن اومد و شروع کرد به گشتن کیفم منم از حال لحظات قبل اومدم بیرون 

زنگ زدم آمبولانس اومد رفتم از پشت سالن هماهنگ کردم تا اومد انتظامات حسینیه کمک کردن شهید را اوردیم داخل آمبولانس که دیدم چه خبره همه مادرا شهدا خواهرا شهدا هجوم آوردن پشت در ضجه میزدند که درو باز کنیم بیان کنار آمبولانس مام که دیدیم اینجوریه باز شهید را آوردیم پایین بردیم داخل قسمت خواهران بعد ده دقیقه که باز داشتند شهید را میاوردن یه خانم جیغ زد نگه دارینش شاید برادرم باشه خواهش میکرد یک پسر هم که داشت کمک ما میکرد گفت خانم شاید دایی من باشه من که دیگه کلا داشتم خجالت میکشیدم سرمو انداختم پایین اومدم بیرون . سوار آمبولانس کردن شهید را و حرکت کردن طرف دانشگاه من که سعادت نداشتم کنار شهید باشم دلیلشم همتون خوب میدونین با موتور با یکی از بچه های بنیاد حفظ میومدیم تو راه برادر عزیزم حاج عادل رضایی بهمون اضافه شد ایشالله خدا نگهش داره پسرشو برد پیش شهید تا بزرگ شد بهش بگه بابا تو متبرک شده به شهید بی نام و نشانی هستی که یه روز آوردنش کرمان.

با موتور زودتر اومدم و رسیدم جلو درب دانشگاه چهره هارو که نگاه میکردم همه پر از احساس و منتظر یه حسی بهم میگفت اینجا قلب کرمان است 

این قسمت را که مینویسم از خودم بدم میاد. شهید که روی دستان بچه ها بود یک خواهری التماس میکرد که به شهید برسد بچه ها میگن خودشو جلو آمبولانسم پرت کرده بود پر از اشک بود جیغ میکشید بهش گفتم خواهرم خودتو کنترل کن میاریمش پیش شمام اما مگه گوش میکرد.دوستاشم نمیتونستن کنترلش کنن یک لحظه گفت نفرینتون میکنم اگه نیارینش پایین منم گفتم چشم که ...

تا درب جلو مسجد نفرینش  تو ذهنم بود که موقع ورود به زور تابوتو دادیم پایین تا دستش بهش خورد انگار به یک معنویت رسیده باشه فکر میکنم اروم شد منم یکم آروم شدم.

از روضه که نمیتونم بگم

قرار بود شهید را بیاریم تو حوزه تا متبرک بشه از وجود شهید که لیاقت اینو نداشتیم

فقط اینو میتونم بگم که خوش بحال اونایی که شب چهارمی روزیه این ماه محرمشونو گرفتن . در حق ما هم دعایی بکنین

یا حسین 

۱۲ نظر ۰۹ آذر ۹۰ ، ۱۵:۲۵
مهران شیخی
نسیمی جان فزا می آید            بوی کرببلا می آید

همه ببخشنم.

کی میدونه شاید امسال برا ارباب بمیرم

کی میدونه شاید امشب شب اول میون سینه زدن

کی میدونه یا که فردا شب دوم پیش پاهای حسین

کی میدونه شب سوم تو خرابه تو عزای گل زیبای حرم

شایدم تشنه زخمی زیر آفتاب بمیرم

کی میدونه شب چهارم شب اشکه پسرای دختر شیرخدا

کی میدونه شبه بعدش شب گریه برای یادگارای مجتبی

کی می دونه شاید از هرم نگاه مادری از صورت کبوتری که مونده توی گهواره

کی میدونه  شاید از داغ علی اکبر عشق امیر لشکر عشق

شاید از داغ و غم دست عمو شاید از غصه آبی که میریخت به سپر و مشک عمو

شاید از غصه سقای حرم شاید از داغ حرم شاید از داغ دو دسته که گرفت

بوسه از داغی لبهای حسین  بمیرم

 

۱۰ نظر ۰۵ آذر ۹۰ ، ۱۶:۵۰
مهران شیخی

اینجا” فضای مجازی” نیست ، فضای بازی با گلوله هاست و باز هم وبگاه ما در سه راهی شهادت در حال نبرد است . دیروز عده ای اجازه دادند "علی (ع)" در" فضای کوفه" تنها بماند اما ما نمیگذاریم" سید علی" حتی در فضای سایبر تنها بماند ...

۷ نظر ۰۲ آذر ۹۰ ، ۱۷:۲۱
مهران شیخی