به نظرم خانمها هم باید بروند سربازی!!!
-علیکم السلام
-حالت چطوره ؟خوبی؟
-نه حاجی .باز گند زدم
-اینبار دیگه چی شده ؟
-هیچی . با خانمم باز دعوا کردم بلند شده قهر کرده میگه میخواد بره پیش بابا مامانش
-خوب سره چی مگه دعوا کردی؟
-هیچی بخدا .بابا خسته شدم بس که غذای سوخته و بی نمکو بی مزه گذاشت جلوم
- خوب بلد نیست بپزه تقصیر خودش که نیست . از قصدم نمیخواد بیچاره این کارو کنه که پس چرا دعوا کردی باز
- حاجی خوب خسته شدم . همش پولامونو داریم میدیم بابت غذا یه پول نمیتونیم پس انداز کنیم تا یه ماشین قراضه ای بندازیم زیر پامون تو سرما با این موتور هی نریم و بیایم.ظهرو شب باید غذا بیرونو بخوریم مجرد بودیم که املتی میخوردیم غذا سلفی میخوردیم صدامون در نمیومد اما حالا صدقه سرمون زن گرفتیم غذا بلد نیست درست کنه هیچ غذا سلف دانشگاهم بدش میاد هیچ غذا هر رستورانیم رو نمیپذیره .به نظرت چیکار کنم من ؟
- روز اولم باهات شرط کرده بود بیخود کردی گرفتیش
- خوب بابا توام که حرفا خودشو تحویلم میدی
- حرف حقه .شرط کرده توام گفتی چشم زیر قولتم نباید بزنی
- خوب بابا یک بار نشد طرف ما باشی تو همش طرف ضعیفه هایی . حالا یه زنگی بزن از خر شیطون بیارش پایین تا ببینیم خدا چی میخواد
- باشه اما از من میشنوی ببرش کنار دست یه آشپز مثلا خاله خودم تا قشنگ یاد بگیره .خودشم که علاقه داره میگه تو خونه همش فکر درس بوده که آشپزی یاد نگرفته خوب الان فکر زندگیه حتما یاد میگیره
- باشه چشم.حالا زنگی بزن تو تا بعد
- جشم
-ممنون .خداحافظ
- خداحافظ
قبلش بگم اینا کین تا یکم روشن بشین تا بعد برم سراغ تماسم با خانمش
شوهر این خانم از دوستان قدیمی ماست تو یه مدرسه بودیم بخاطر شغل باباش از یه شهر دیگه اومدن (کد بیشتر نمیدم شاید بشناسن بعضی ها) کرمان هم بودن تو دانشگاه این بنده خدا عاشق خانمش شد خانم ایشونم خواهر یکی از دوستان ماست به همین خاطر ما یه آشنایی هم با خانواده خانمش داشتیم هم خانمش مارو برادر خودش میدونه و ما یه معرفی کردیم به خانواده خانمش و جریان سنتی ازدواج و الی آخر...
-سلام علیکم
-سلام حاجی
-حال شما؟
- خوب نیستم .باز زنگ زده شمارو سپره خودش کنه؟
- آره دیگه جز من کیو داره این بیچاره .شمام غریب گیر آوردی هی تهدید میکنی اونم جوونه یچی میگه یه ربع بعدش پشیمونه .
- پشیمونه که پشیمونه باید شرط منو قبول نمیکرد
- وای شمام یه شرط کردی داری زندگی خودتو خراب میکنی ها
- خوب چیکار کنم بلد نیستم حاجی چه خاکی به سر کنم
- خواهر من اینطور نگو صد بار گفتم برو دو سه روز وایسا کنار یه آشپز خوب تا یاد بگیری
- من وقت دارم ؟
- زندگیت مهمتراز همه کاراته خواهرم بسه دیگه از این لج بازیا دست بردار
- خودمم میدونم اما ...باشه میرم
- خدا خیرت بده .این بدبختم از نگرانی دربیار زنگ بزن بگو آشتی کردی باهاش بگو هم غذا یاد میگیری تا آخر این هفته
-چشم حاجی ولی دلم برا مامانم تنگ شده یه هفتس ندیدمش میرم اونجا شما بهش بگو آشتیم تا بیاد شب دنبالم
- واقعا شما عجب موجوداتی هستین ها . بدبخت داره سکته میکنه بعد میگی آشتی هستی ولی بهش نمیگی.شما دیگه کی هستین بخدا بعد هی به من میگی...
- تقصیر خودشه چرا سرم داد کشید گفت غذامو نمیخوره
- خوب شمام پس من زنگ میزنم بهش بیاد دنبالتون با هم برین خونه مامانت خوبیت نداره اونا بدونن بحثتون شده
- باشه.
- پس یادتون نره ها این هفته خالم کرمانه بیا تنها هم هست قشنگ یادت میده
- باشه حاجی باشه
-فعلا خدانگهدار
-خداحافظ
خوب به خیر گذشت این موضوع (فردا شب منتظر این تیکه ها باشین شورای حل اختلاف-دادگاه خانواده-نمیدونم از این جور تیکه ها دیگه )نگین ما این کاره ایم ها این دو بزرگوارم به واسطه برادری منو یجورایی محرم خودشون میدونن والا ما که عددی نیستیم .
این ماجرا گذشت .شب داشتم راجع بهش فکر میکردم و هم راجع به 702 و دوره ای که گذاشتیم اینهارو بهم پیوند زدم تا از تو دلش این در اومد
از نظر من خانمها هم باید برن سرباز !!! اما سربازی خودشون .مگه ما تو اسلام این همه حدیث در مورد زندگی مشترک نداریم این همه سفارش نوع زندگی از ائمه هم برای خانما هم برای آقایون نداریم؟ خوب بریم یجا اینارو بگیم به ملت تا این جور مشکلات پیش نیاد (هم آقا هم خانم) با این تفاوت خانما از آقایون سرباز که برن سربازی نوع زندگی کردن یاد بگیرن نوع آشپزی نوع تربیت فرزند که مهمترین کارشونه نمیدونم خیلی چیزا دیگه که شاید بخاطر معضلات امروز جامعه حتی خانواده های اینها این مشکلات را دارند وسرایت میکنه به اینا و نتیجش میشه آمارهای طلاق بالا رفته .
حالا نیان از فردا سر ما داد بزنن این مزخرفات چیه نوشتی خانما فلانن خانما اینطورن اونطورن
نه آقا ما نه ضد خانماییم نه خودمونو در این حدو حدود میدونیم که باهاشون در بیفتیم فقط یه نظر دادم دوست دارم بقیه هم بیان تو بحث شرکت کنن و ایشالله که خروجی خوبی هم داشته باشه
از اینکه زوجهای جوون سر همچین موارد بی اهمیتی دعواشون بشه واقعا حرص میخورم
باهمفکری هم و یخورده گذشت طرفین خیلی راحت حتی مشکلات بزرگ رو میشه حل کرد
البته این نکته برای کسانی که الگوی زندگیشون از نوع جهادی و انقلابی است خیلی پیش پا افتاده است
اما به هر حال
و یک نکته خواهرانه به زوج های جوان:
سعی کنید با تکیه بر اصول دینی و گذشت و گفت و گو تا پیداشدن راه حل خود تون مشکلاتتون رو حل کنید،اگر نشد دنبال یک مشاور دانشمند متدین امین باشد/اما هیچ وقت قضیه رو به خارج از خودتون دونفر نکشونید/نه والدین/نه حتی دوستان صمیمی/این حریم فقط مال شما دوتاست/بعدها هم انشالله حتی بچه هاهم در این حریم نیستند/البته اوایل زندگی مشترک هر زوجی پر است از این تلخیها و شیرینیهای توام و گذرا،اگر راه رو درست اومده باشی پشت سرت رو که نگاه کنی همش شیرینه
بگذریم
با این فرمایش شما که آوردن قسمتهایی از زندگیمون در قالب پستهایی در وبلاگها،تعهدمون رونسبت به مقید بودن به آن امور بالاتر میبره، ودر ضمن دیگران هم میتونن از این تجربیات استفاده کنند موافقم