تعریف اشتباه روحیه جهادی گریبان گیر فعالان و نخبگان فرهنگی
به طور معمول در همه دوران ها ، نخبه ها ، یعنی آدم هایی که نوعی نبوغ در یکی از ابعاد وجودییشان دیده می شود، برای مثال اهل قلم می شوند ، شاعری پیشه می کنند، گرافیست می شوند و اهل فکر و ... می شوند ، نوعی آفت عمل زدگی در وجودشان رخنه می کند . در حقیقت زندگی این افراد با همه برجستگی های منحصر به فرد خودشان و با همه خدماتی که به دیگران ارائه می کنند، شکل کاریکاتوری به خود می گیرد .
نتیجه این قضیه را گاهی میتوان در رفتارهای این افراد مشاهده کرد . برای مثال با نخبه ای در کار فرهنگی روبرو می شویم که در زمینه ارتباطات معاشرتی و ارتباط گیری با شبکه خانواده و اجتماع دچار مشکل است .
به حدی که در این بعد ، نه تنها نخبگی ندارد بلکه در سطح پایین تری از یک فرد معمولی است .
نتیجه امر هم این است که در کوتاه مدت خود فرد دچار آسیب ها و ناراحتی های روحی ، روانی و رفتاری می شود و به انزوا می رود. این که ما در بین فرزندان دانشمندانمان ،علما و مدیرانمان ، فرهنگیانمان می بینیم کمتر پیش می آید تا مثل پدران شان شوند و راه آن ها را پیش بگیرند ، نشان دهنده این است که این افراد به نحوی که لازم است برای فرزندانشان وقت گذاری نکرده اند. البته این نظم و توازنی که از آن حرف می زنیم ، نظم مکانیکی و ماشینی در زندگی نیست .بلکه یک جور نظم ارگانیکی ، متوازن، متعادل و انسانی است . نظمی شبیه به نظم حاکم بر زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله .
ما ها که مسئولیتی خطیر تر از ایشان نداریم و سرمان هم از که از رسول خدا شلوغ تر نیست!
در روایت است که پیامبر صلی الله علیه و آله بعد از وارد شدن به خانه خود ، سه کار انجام می دادند، بخشی را برای عبادت با پروردگار ، بخشی را برای خانواده ، تفریح و لذت حلال و بخشی هم به واسطه رسالت و مدیریت اش برای ارتباط با مردم در نظر می گرفتن!
این تفاوت از زمین تا آسمان ما با ایشان نشان می دهد که ما تعریفی اشتباه از روحیه جهادی داریم .
روحیه جهادی را در تفریح نکردن و چشم پوشی از بقیه جنبه های زندگی می دانیم !
نکته قابل ذکر این است که یک مدیر موفق ، البته منظور مدیر اجرایی نیست ، بلکه مدیر موفق یک زندگی است ، کسی است که بتواند ارتباطات چهارگانه خود را مدیریت کند . ارتباط با خود، با خدا ، با مردم و هستی به معنای طبیعت و خلقت.
در واقع مقوله حق و تکلیف جلوه همین ارتباطات چهارگانه است . برای مثال پدر و مادر من حقی بر گردن من دارند و بنده بر مبنای همین حق باید بتوانم ارتباط خود را با آنها تنظیم کنم و در مقابل هم آنها تکلیف و مسئولیتی درباره من دارند و همچنین نسبت به اطرافیان و ...
این داستان را از زمان بچگی زیاد شنیده ایم یا در برنامه هایی دیده ایم که امام حسن علیه السلام هرگاه سر سفره بودند و حیوانی آنجا بود به آن غذا می دادند این داستان درست بر مبنای همین ارتباطات چهارگانه است که مجموعه حقوق و تکلیف از دل آن بیرون می آید.
کارهایی که در وهله اول خیلی بی ارزش و کوچک به نظر می آیند اما نقش شگرفی در انسان سازی دارند.
مگر می شود کسی فعال فرهنگی باشد ، نخبه و دغدغه مند باشد اما گربه حیاط خانه شان را از یاد ببرد!
تا بحال چقدر غصه زندگی یک یتیم را خورده ایم؟ چند شب از عمرمان را به شب گردی در کوچه های شهر گذرانده ایم که ببینیم چه خبر است؟ با یک فرد خیلی دانشمند و فعال روبه رو می شویم و این سوالات را می پرسیم . جواب می گیریم که نه ، وقت ندارم ، می خواهم خدمت رسانی به جبهه کنم .
این نه تنها تغافل از همان شبکه حقوق و تکلیف است که توجه با این مسائل برای سبکی روح خود فرد خوب است .
شهید شهریاری کسی که در حیطه علمی خودش به معنای واقعی نخبه بود شما ببینید در زندگی این بزرگوار پیش آمده بود که مثلا برای دو سه روز محل کارش بماند و خانه نرود؟ و بگوید کار من مهم تر از این حرف هاست ؟ همین فرد روضه فاطمیه در خانه اش برپا میکرد و... یا کسی مثل شهید بابایی با آن مسئولیت بزرگ و چشمگیر، ماهی یکبار پیرمرد ژولیده محلشان را حمام می برد.
به اعتقاد بنده بعضی از نخبه ها و فعالان ما دچار تفکر عوامانه اند!
یعنی فکر می کنند که خاص اند اما به بالاتر از عوام هم نمیرسند. مثلا فرد فکر می کند که اگر برود مشهد و یک ساعتی در حرم امام رضا علیه السلام زیارت جامعه بخواند، وقتش گرفته می شود و از خدمت رسانی اش کاسته می شود.حال آنکه علامه طباطبایی که یکی از برجسته ترین نخبه های ماست ، روز عاشورا تا ظهر بیش از ده جا سر می زد، از خانه این مرجع به خانه آن مرجع ، از این روضه به آن روضه و گریه میکرد. در حالی که می توانست بگوید من صبح یک زیارت می خوانم و گریه می کنم ، بعد هم میروم سراغ المیزان .
اینها هستند که توازن در زندگی را به امثال ما نشان می دهند .
پ ن 1: خودم از این قاعده مستثنی نیستم !
پ ن 2: برای دل بعضی ها !