اقتدارمان رفت ؟؟؟
امروز بعد از گذشت چهار روز از تماس تلفنی اوباما با روحانی ،دلیل این تماس اقتدار شکن از نظر نگارنده شاید برای خیلی ها مشخص شده باشد .
صرفنظر از محتوای این مذاکرات (که بهنظر نمیرسد چندان با اهمیت باشد و اصلاً در چنان موقعیت، امکان رد و بدل شدن حرفهای جدی نیز وجود ندارد)، اصل آنچه روی داده از همه مهمتر است؛ یک اقتدار سی و چند ساله جمهوری اسلامی شکسته شد. نمادی که در پیوندِ درونی با برخی مفاهیم بنیادین انقلاب اسلامی بود.
حالا دیگر فرقی نمیکند که لابیگرانِ هوادار دولت جدید چه میزان کارآمد بودهاند و آنها چرا و براساس کدام تحلیلی در آخرین لحظات سفر به طرف آمریکایی پیغام دادهاند که اگر تماسی گرفته شود، بیپاسخ نخواهد ماند و یا حتی فراتر از آن، دقیقاً مجوز چه سطح مذاکرهای صادر شده و در صحنه عمل، چه رخ داده است. چیزی که اکنون با اهمیت است کارکرد نمادین این تماسِ تلفنی است که مشخصاً در نسبت با سرمایه اجتماعی جمهوری اسلامی میتوان آنرا تحلیل کرد. هماننکتهای که احتمالاً بیش از هر چیز مدنظر سیاستورزانِ دولت جدید نیز هست.
نفس موضوع مذاکره، از جهت تاثیر آن بر وجهه و نما و چهره ایران بسیار قابل تامل است؛ آنانکه خود را پیروز صحنه نیویورک میدانند، در تمامی سالهای اخیر بر این باور بودهاند که لحن و بیان و شیوه گفتار رئیسجمهورِ قبل موجب این همه دشمنی و تحریم و فشار شده است و اگر بهجای مناظره کردن در صحنه مذاکره، به طرف مقابل لبخند زده شود، بسیاری از مشکلات حل خواهد شد. اما سابقه تاریخی نشان نمیدهد که کار ایران و غرب، با لبخند و تماس و... حلشدنی باشد؛ همانگونه که در اوج اقتدار دولت کارگزارانیها در یک شب، ۱۵ سفیر اروپایی (و بلکه بیشتر) تهران را ترک کردند و برای مقامات ارشد دولت نیز، احضاریههای بینالمللی صادر شد و مجدداً در اوج نفوذ دولت مشارکتیها، رئیسجمهور عجول آمریکا، تهران را در محور شرارت جای داد و ایده گفتوگوی تمدنها را به بایگانی سپرد.
عجله و شتابزدگی در انجام مذاکره سطح بالا، پیش از هر وعدهای و بیش از هر امتیازی، این شاخصِ انقلابیگری را تحت تاثیر قرار داده و ممکن است ابعاد آن تنها متوقف به پرونده هستهای نماند.
دیروز قدیانی در مورد سفر آخر احمدی نژاد به نیویورک این خاطره را نوشت :
روز آخر سفر اما محمد به من گفت: «از یک چیز این احمدی نژاد خوشم می آید که ۸ بار آمد سازمان ملل، یک بار برند شما را نفروخت. حال هولوکاست را گرفت، حال صهیونیسم را گرفت، یک بار برندتان را نفروخت». پرسیدم؛ «برند؟! کدام برند؟!» گفت: «این برند که یک کشوری هم هست به اسم جمهوری اسلامی ایران که ابرقدرتی به نام امریکا را به پشیزی نمی گیرد. ضعیف تر هم که نشده هیچی، کلی هم پیشرفت کرده! بر عکس دشمن خود امریکا. خب، این یک برند است. اصلا برند یعنی همین».
به محمد گفتم: «این برند چند می ارزد به نظر تو؟!» گفت: «قیمت که رویش نمی شود گذاشت اما امریکا اگر همه تحریم ها را بی هیچ امتیازی از سوی طرف ایرانی بردارد، به هسته ای ایران کاری نداشته باشد، اموال بلوکه شده را برگرداند، رابطه اش با اسرائیل را هم کم کند، در ازای این همه امتیاز امریکا، شما فقط این برند ۳۵ ساله تان را آنهم در سطح وزرای خارجه بفروشید، باز به خدا نمی توانم بگویم شما برد کرده اید!! این خیلی برند است آقا!».
بعد از خواندن این خاطره یاد حرف دوستانی افتادم که حتی با ادعای انقلابی گری خرسند بودند از این اتفاق اما غافل از اینکه این رابطه هیچگاه در قاموس انقلاب نخواهد گنجید چون ما با آمریکا سره یک قضیه فقط مشکل نداریم بلکه از بنیاد با آنها مشکل داریم .
آقای روحانی ، اقتدارمان را ارزان نفروش