سخـــــن عشـــــق

. سخن عشـق ِ تو بی آن که برآید به زبـانم/ رنگ ِ رخسـاره خبر می دهد از سرِّ نهـانم /گـاه گویم که بنالـم ز پریشانی حـالم/ بـاز گویم که عیانست چه حاجت به بیـانم! . .

سخـــــن عشـــــق

. سخن عشـق ِ تو بی آن که برآید به زبـانم/ رنگ ِ رخسـاره خبر می دهد از سرِّ نهـانم /گـاه گویم که بنالـم ز پریشانی حـالم/ بـاز گویم که عیانست چه حاجت به بیـانم! . .

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

"خ" و "م" و "ی" و "ن" و " ی "  در خمینی و خامنه ای مشترک است . یعنی من هروقت می نویسم خامنه ای در دل خود خمینی هم دارد .

اما خامنه ای یک الف و یک ها از خمینی بیشتر دارد که روی هم می شود "آه" . این آه ولله نشان میدهد  که خامنه ای از خمینی مظلوم تر است .

البته ما اجازه نمیدهیم آه نائب روح الله به سینه چاه گره بخورد .

دوره جام زهر گذشت .

اماما مارا سرباز خود بدان

۱۷ نظر ۲۵ آذر ۹۱ ، ۱۴:۴۴
مهران شیخی

۱: شهدای عملیات الی بیت المقدس یا هر عملیات دیگری را در نظر بگیرید. قسم می خورم هیچ کدام شان بی کار نبودند. و اگر می خواستند جنگ و جبهه را رها کنند، چیزی که زیاد داشتند، عذر بود و بهانه. و چرا بهانه؟! بعضی شان واقعا معذور بودند و ناچار.

شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که زنش پا به ماه بود. شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که جنگ، مانع دکترایش بود. شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که روز عقدش نزدیک بود. شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که چند بچه قد و نیم قد داشت. شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که دانش آموز بود و امتحانات خرداد نزدیک. شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که بدهکاری مالی داشت. شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که از درونش ندایی می شنید: برگرد و تقوا، سواد، ایمان، علم و ولایت پذیری خود را قوی تر کن و این بار با روحیه بهتر بیا منطقه. شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که فهمیده بود جنگ با دشمن، جهاد اصغر است، اما برای جهاد اکبر، همان به که برگردی شهر و دیار. شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که مادرش بیمار بود و نیازمند. شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که روستازاده بود و فصل برداشت در راه. شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که از قیافه فرمانده لشکر خوشش نمی آمد. شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که با شمار دیگری از رزمنده ها اختلاف سلیقه داشت. شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که امام گفته بود: مسجدها را پر کنید. مساجد سنگر است! شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که پدر ۳ شهید بود و به اندازه کافی سهمش را داده بود. شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که کفترهایش در پشت بام، آب و دانه می خواستند! شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که فوتبالیست بود و فرانتس بکن بائر تیم شان! شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که بنا داشت به جای عراق، رسما برود و با خود آمریکا بجنگد! شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که طلبه بود و یا ماه رمضان نزدیک بود یا محرم و صفر. شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که خسته شده بود. شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که غذای جبهه به مزاجش سازگار نبود! شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که میان دختر عمه و دختر همسایه دیوار به دیوار ملوک خانوم اینا، مردد بود کدام را به زنی بگیرد! شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که زحماتش آنچنان که باید و شاید دیده نمی شد! شهیدی باید عقب برمی گشت؛ چرا که گلوله هایش گاهی خطا می رفت و به دشمن نمی خورد!

۲: جنگ نرم، حرف من نیست. گفته «آقا»ست. این نیز مسلم است که بخش اعظم جنگ نرم، -بخوانید جنگ سخت!- در فضای سایبر می گذرد. فضای سایبر اما خیلی هم مجازی نیست. گاهی اندازه ۱۰۰ فضای واقعی کارکرد دارد و اثر می گذارد. در فضای مجازی، در این جنگ نرم، بعضی از ما قبل و بعضی بعد از سال ۸۸ هم قسم شدیم که اجازه ندهیم در خط مقدم گوگل، علمدار انقلاب اسلامی تنها بماند. پس وبلاگ زدیم تا سنگری برای نبرد داشته باشیم. جنگ نرم را جدی گرفته بودیم و ایضا وب مان را. در هر ۲ جنبه «تعهد» و «تخصص» به بسیاری از فتوحات نیز نائل شدیم. نشان دادیم در اینترنت هم می توان بسیجی وار جنگید. بعضی مان با وضو دست به کلیک می شدیم. بعضی مان هنگام کار، نوشتن، طرح زدن، سرودن، کلیپ ساختن، کاریکاتور، عکاسی، امور فنی و… حتی «یا زهرا(س)» می گفتیم که رمز داشته باشیم.

قرآن را می خواهم قسم بخورم که در بحبوحه فتنه ۸۸ اصل کاری ترین سران استکبار، از وبلاگ من و ما و شما رسما حساب می بردند. و علی الدوام رصدمان می کردند. واقعیت این بود مردانه ایستاده بودیم تا فضای مجازی، محل جولان دشمن در عرصه جنگ نرم نشود. نشد! یعنی تا آنجا که با ما بود، کم نگذاشتیم. خدا هم آمد کمک مان. برکت داد به کارمان. کار به جایی رسید که خامنه ای به سربازان جوانش سمت داد: «افسران جوان جنگ نرم».

۳: این روزها اما روزهای دیگری است. شاید فتنه ۸۸ تمام شده باشد، اما جنگ نرم و فضای مجازی و اینترنت، به قوت خود باقی است. دفاع مقدس در حوزه سایبر به قوت خود باقی است.

مع الاسف به وبلاگ فلان دوست می روم، می بینم نوشته؛ اثاث کشی داشتیم، مشغله ام زیاد است، کنکور هم نزدیک، باش تا برگردیم! نتیجه می گیرم؛ لابد حاج احمد و حسن باقری بی کار بودند!

به وبلاگ بهمان دوست دانشجو می روم، می بینم ۳ ماه ۳ ماه وبلاگش را به روز می کند! نتیجه می گیرم؛ شهدا نه ازدواج کرده بودند، نه از شهری به شهر دیگر رفته بودند، نه برای مقطع بالاتر در حال تحصیل بودند! جز جنگ و جبهه هم هیچ کار دیگری نداشتند! این همه شبهه، این همه فشار، این همه ظلم، این همه انحراف، این همه فتنه، این همه مظلومیت و این همه تنهایی، آیا فعالیت بیشتری نمی طلبد از دوستان وب نویس؟!

به وب دوستی دیگر می روم، لیکن جز چند تار عنکبوت، هیچ نمی بینم! و می بینم در آخرین به روزرسانی اش که مال آبان ۹۰ است، از قول سیدحسن نصرالله، به لانه اسرائیل، لقب خانه عنکبوت داده!

پس قصد می کنم وارد وب دوست دیگری شوم؛ می بینم اصلا صفحه اش باز نمی شود! به آن یکی وبلاگ سر می زنم. می بینم ۹ ماه از خداحافظی اش گذشته!

وارد وبی دیگر می شوم. می بینم نشانی جدیدش را گذاشته. روی آدرس کلیک می کنم، به یک نشانی دیگر رهنمون می شوم و… بعد از چند بار جا به جایی، هیچ نمی بینم الا این شعر که «گوگل اگر از یزید لبریز شود، ما پشت به سالار شهیدان نکنیم»! تاریخ متن را نگاه می کنم؛ ۳ آذر ۸۹!

***

آهای دوستان عزیز! اولا؛ این همه گرم و نرم نیست «جنگ نرم». ثانیا؛ وبلاگ ها بسیار موثرند در این جنگ سخت. برادران! خواهران! یک جنگ نرم است و یک وب شما. وبلاگ تان را اگر مرکز جمهوری اسلامی نمی دانید، و اگر فکر می کنید جاده اهواز – خرمشهر از وبلاگ شما مهم تر است… این همه نامش «تواضع» نیست؛ «تنبلی» است. البته خوب می دانم بسیاری تان درگیر هزار و یک کار دیگرید و صدها مشغله دارید، لیکن این «هزار و یک کار دیگر» و این «مشغله ها» را شهدا هم داشتند. تازه! حاج حسین خرازی یک دست هم نداشت!!

وبلاگ تان بسیار مهم است. مظلوم و غریب رهایش نکنید. وبلاگ هم یک کارتان، یک سنگرتان. داشته باشید هوایش را. حتما باید دوباره فتنه شود که بیدار شوید؟! آیا فکر نمی کنید کار شما در فضای سایبر، به تولید بصیرت کمک می کند و از برد فتنه می کاهد؟! کجا فضا خوابیده؟! فضا یا من و شما؟! کدامیک خوابیده ایم؟!

در دوکوهه سایبر، هر وبلاگی، حکم «ساختمان گردان حبیب» است. سال ها پس از ۸ سال دفاع مقدس، به برکت راهیان مقدس نور، هنوز محکم و شلوغ و سرپاست ساختمان گردان حبیب، اما گفت: «من الحبیب الی الغریب…».

حاج حسین

۲۰ نظر ۱۷ آذر ۹۱ ، ۱۲:۰۰
مهران شیخی
روز عاشورای امسال با روز بسیج یکی شده بود. عاشورا همه غرق عاشورا هستند و از بسیج کمتر سخن به میان رفت. لیکن چه باک که بسیجی ‌ترین روز همه تاریخ، روز عاشوراست. اگر بسیج یعنی شجاعت، اخلاص، ایثار، از جان گذشتن، فداکاری، جانبازی، مظلومیت و شهادت با لب تشنه، و اگر بسیجی یعنی همت سر جدا و احمدی‌ روشن آغشته به خون و باکری مجنون و غلام ‌کبیری گمنام و حاج ‌احمد یکه ‌تاز و کاظمی باب شهادت، نمونه ناب‌ تر یوم‌الله بسیج، روز عاشوراست و بسیجی‌ ترین مردان همه روزگاران، اصحاب امام حسین‌اند. عاشورا یعنی بسیجی‌ ترین زمان. کربلا یعنی بسیجی‌ ترین مکان. «قاسم‌ بن ‌الحسن» اگر بسیجی نبود، آیا باز هم شهادت را «احلی من‌ العسل» می‌دید؟! «حبیب» اگر بسیجی نبود، آیا پیری را برای رهایی از معرکه، بهانه نمی‌کرد؟! «عبدالله بن‌ الحسن» اگر بسیجی نبود، آیا باز هم روانه گودی قتلگاه می‌شد تا بی‌ نیاز از اذن‌های ظاهری و ولایت ‌پذیری‌های دنیایی و استخاره ‌بازی‌های مسخره، مدافع ارباب بی‌کفن شود؟! اگر این اسوه‌ها را کوچک و امروزی کنید، شک ندارم به «حاج بخشی» می‌رسید. به «عمو حسن» می‌رسید. به «حسین فهمیده» و «بهنام محمدی» می‌رسید. بسیجی عباس ‌بن ‌علی ‌(ع) بود که به بسیجی حسین خرازی آموخت؛ «والله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابدا عن دینی». بسیجی «عبدالله بن‌ الحسن» بود که به بسیجی عبدالمجید رحیمی یاد داد؛ اگر امام تنهاست، در شناسنامه‌ات دست ببر و از دین خدا دفاع کن. الحق آنچه در جبهه‌های ما گذشت، قطعه‌ای از عاشورا بود. شهدای ما نشان دادند «فرهنگ بسیجی»، همان «فرهنگ عاشورا» است و لشکر امام حسین‌ (ع) هرگز بی‌ بسیجی نمی‌ماند. تقارن روز عاشورا و روز بسیج، تبلور یک فرهنگ است: «فرهنگ مقاومت». با مقاومت، خون همیشه بر شمشیر پیروز می‌شود.
۴ نظر ۱۲ آذر ۹۱ ، ۱۴:۲۰
مهران شیخی